×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

false
false
true
دفتر خاطرات اسناد رسمی| آقای سردفتر اجازه بدید دست شما را ببوسم!

پایگاه اطلاع رسانی کانون سردفتران و دفتریاران| دفترخاطرات اسناد رسمی| حوالی ساعت هشت ونیم صبح، در حالی که دفتریار و دو کارمندم به دلیل کرونا در قرنطینه بسر می بردند،حین انجام کار ارباب رجوع، وارد دفتر شد، بدون درنگ با چهره ای بر افروخته با برگه ای در دست جلوی میز کار آمد و با حالت پرخاش گفت: من وکالت کاری به برادرم دادم، چرا سند به نام خودش زد؟ شما من را توجیه نکردید!!

بدون مکث با ارباب رجوعی دیگر وارد گفتگو شد ومی گفت: آقا، دفترخانه سند را برای من نخوانده و من نمی دانستم چه چیزی را امضا کردم، بدبخت شدم؛ برگه را از او گرفتم، سند قطعی غیرمنقول مربوط به سال ۱۳۹۱ بود.گفتم کمی صبر کنید تا مقداری خلوت شود و بررسی کنم. فایده ای نداشت و مشخص بود که آن مردِ عصبانی، قبلا در ذهن خود حکم به محکومیتِ من صادر و به نتیجه قضاوت خود یقین داشت.

ارباب رجوع های دیگر، شروع به پچ پچ کردند. درنگ جایز نبود، اجازه خواستم و به بایگانی رفته و سابقه سند را بیرون آوردم. به سالن محل حضور شاکی و ارباب رجوع برگشته و جلوی آنها سوابق را بررسی کردم. سند براساس دو فقره وکالت، که یکی در شهر اصفهان و دیگری در شهر اهواز تنظیم شده بودند، انجام شد. اسم آقای شاکی را پرسیدم و در وکالت، نام وامضایش را به وی نشان و اختیار فروشی که داده بود را هم برای او خواندم.

به یکی دیگر از ارباب رجوع ها هم گفتم شما هم نگاه کن وبرایش بخوان. وکالت دیگری که دراهواز تنظیم و متعلق به خواهرش بود را هم همینطور برای او قرائت و گفتم که دفتر من نقشی در تنظیم وکالت نامه ها نداشت. اما انگار قضاوت قبلی وحکم قبلی که برای من در ذهن خودش صادر کرده بوده، اجازه نمی داد که وجدانش قبول کند که اشتباه کرده است. همچنان اصرار بیجا بر ادعای توام با عصبانیت خود می کرد که من بخاطر تضییع وقت دیگران مقداری عصبانی شدم.

او بدون عذرخواهی رفت، کارها انجام شد، ارباب رجوع ها از پچ پچ افتاده و حالا لب به غرولند به سمت آن مرد باز کرده بودند. فشار عصبی این تنشِ ناحق، یکی دو روز، محیط فکری من را مشغول کرد، بخصوص که مقداری تند واصطلاحا از کوره به در رفته بودم. زمان گذشت و موضوع فراموش شد، چندین روز بعد درحالی که مشغول بکار بودم، دورنمای چشمم مردی را دید که به چارچوب درب اتاقم وارد و با قدم هایی متزلزل و مردد، در مسیر ارباب رجوع سردرگم ایستاده بود.

ازبالای عینک مطالعه، نیم نگاهی کردم و مرد عصبانیِ آن روز و متزلزل و مرددِ امروز را دیدم که مدارکی در دست، انگار نمی داند که چه بگوید و چکار کند. کمی جسارت به خرج داد و جلوتر آمد، بدون درنگ گفتم بفرمایید درخدمتم. تازه قفل زبانش باز شد و با لکنت زبان گفت: من، من نمی دونم چی بگم، از اون روز تا حالا هزار بار خودمو، سرزنش کردم وسرکوفت زدم که با زبان روزه، کاری کردم که شما ناراحت و خودم شرمنده شوم.

نگذاشتم ادامه بدهد وگفتم اون موضوع متعلق به روزهای گذشته بود، بفرمایید الان چکار دارید؟ انگار حجم پشیمانی خیلی بالا بود و ادامه داد که: اگر اجازه بدهید، دست شما را می بوسم و…گفتم برادر بگذر و بگو الان چکاری داری؟ به وضوح پشیمانی و ناراحتی از قضاوت زودهنگام، از چهره اش می بارید. پس از چند دقیقه ای عذرخواهی و توجیه، خواهرانش وکالت نامه ی کاری جهت پیگیری امور قضایی به او داده و پس از طی روال سند، من هم بابت تندی در کلامم عذرخواهی کردم وسپس همگی از دفتر خداحافظی کرده و خارج شدند‌.

قدرت اله جلیل پیران سردفتر بروجن

به اشتراک بگذارید...

true
true
true
true
  1. مقدم

    لطفا نظرات کاربران منتشر نمایید

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد