پایگاه اطلاع رسانی کانون سردفتران و دفتریاران| دفترخاطرات اسناد رسمی| چشمان ریز و آبی اش، ذوقی برای خیره شدن نداشت. خسته به نظر می رسید؟نه! بیشتر کلافه بود. موهای رنگ شده مشکی پرکلاغی وسبیل سیاهش اصلا مانع آن نمی شد که با اولین نگاهت بتوانی حدس بزنی که شصت وپنج سال را راحت «رد»کرده وچروک وخطهای پیشانی اش هم اصلا اجازه نمی داد تا بتوانی او را جوان تر ازسنش فرض کنی! کیف رنگ رورفته قهوه ای اش، قدیمی دستی بود که تمام دورش زیپ داشت و محکم زیربغلش گرفته بود. همانطور که منتظر کاغذبود، زیپ همان کیف را باز کرد و انگاردنبال خودکارمی گشت. کاغذرا که بهش دادم، مرد جوانی که به همراه اوبود گفت: «آقا اگه می شه چندتا کاغذ دیگه هم بیار! این با این یه برگه که سیر نمیشه !»
بعد رو پیرمرد کرد و گفت «حاجی بانون بخور سیر شی»!
طعنه های طلبکارانه اش تمامی نداشت، زیرچشمی به من نگاه کرد وبا لبخندی شیطنت آمیز، ادامه داد: «ولی حاجی خوشم میاد به غذات میرسی ! چیزای گرون می خوری! »
پیرمرد مورنگ کرده امااین بار چاره ای جز لبخندی هرچند تلخ نداشت. من متوجه کنایه هانمی شدم اما اینکه جوانی اینگونه باگستاخی بااین پیرمرد صحبت می کند ناراحت شدم. یک روز پیشتر اما وکیل این مردجوان، حکم قطعی محکومیت پیرمرد به پرداخت یکصد میلیون تومان را به دفترم آورد و ازمن خواست که سند انصراف موکلش از تعقیب واجرای رای را بنویسم.گویا پایان یک دعوای مالی، مصالحه وتنظیم این سند بود اما دعوای آنها با صدور یک «چک »شروع شده بود. پیرمرد انگار که بخواهدازجوان دلجویی کند روبمن کرد و گفت: «آقا همه چی به هم ریخته، اوضاع خراب شده، آدما شرمنده هم شدند، آدم ناچاره هی این کلاه، اون کلاه کنه »
چک پیرمرد، برگشت خورده بود وآن مرد جوانِ بدزبان وتلخ ، به پیرمرد زنگ زد که «حاجی چکت موجودی نداره که !» پیرمرد هم گفته بود «پس بیا مغازه یه کاریش بکنیم. » مردجوان، چک بدست، راهی مغازه شد. پیرمرد به او گفت: «کو ببینم کدوم چکه ؟چقدر بود !» چک را از دارنده گرفت ودرجا قورت داد! وقتی مرد جوان این ماجرا را تعریف کرد حالا دیگر معنی حرفهایش درمورد خوردن کاغذ می فهمیدم.
باهمه تعجب وشگفت زدگی، باید به نویسندگان واساتید حقوق تجارت بگویم که ازاین پس یک ویژگی دیگر هم به اوصاف اسناد تجاری اضافه کنند. «وصف خوردنی بودن اسناد تجاری » هرچند شاید طنز باشد اما قابل تامل است!
نصیر مشایخ سردفتر ۷۰ کرج